دانش آموز علامه حلی

برای همه دانش آموزان هموطن

دانش آموز علامه حلی

برای همه دانش آموزان هموطن

داستان کوتاه - آنگاه که او بخواهد

 

 

آنگاه که او بخواهد 

روزگاری ساعت سازی بود که  کارش تعمیر ساعتها بود. روزی مردی با ساعتی خراب وارد مغازه شد. گفت:« ساعتم خراب شده، فکر می کنید می توانید تعمیرش کنید؟»

  

 

 

ساعت ساز جواب داد «خوب؛ البته سعی خودم را می کنم.»

مرد گفت: «متشکرم، اما این ساعت برای من خیلی ارزشمند است.» و ساعت را برداشت و رفت. بعد از او مرد دیگری وارد مغازه شد. گفت:«ساعتم کار نمی کند. اما اگر این چیز کوچک را اینجا بگذاری و آن یکی را هم اینجا، مطمئنم که دوباره مثل روز اولش کار می کند.» ساعت ساز چیزی نگفت. ساعت را گرفت و همان کاری را کرد که مرد گفته بود.

ظهر نشده بود که باز مرد دیگری وارد مغازه شد. ساعتش را گذاشت و گفت: «یک ساعت دیگر برمی گردم تا ببرمش.» این را گفت و مغازه را ترک کرد.

قبل از اینکه مغازه را تعطیل کند، چهارمین مرد وارد مغازه شد. گفت: «قربان، ساعتم کار نمی کند. من هم چیزی راجع به تعمیر ساعت نمی دانم. لطفا هر وقت آماده شد خبرم کنید.»

به نظر شما کدام یک از این چهار نفر ساعتش تعمیر شد؟

ما اغلب مشکلاتمان را نزد خدا می بریم و پیش از بازگشت آنها را با خود برمی گردانیم. گاهی برای خدا تعیین می کنیم که چگونه گره از کار ما بگشایید. برای خدا زمان تعیین می کنیم که تا چه زمانی باید دعای مارا برآورده کند. درست مثل مردانی که به ساعت سازی آمدند. باید مشکل را به خدا واگذار کنیم. او خود پس از حل آن ما را خبر می کند. خداوند همیشه وقت شناس است.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد