دانش آموز علامه حلی

برای همه دانش آموزان هموطن

دانش آموز علامه حلی

برای همه دانش آموزان هموطن

داستان کوتاه - جسارت

 

جسارت 

دو عدد دانه در زیر خاک پر برکت بهاری کنار هم نشسته بودند.

دانه اولی گفت:«می خواهم رشد کنم؛ می خواهم ریشه هایم را به اعماق خاک بفرستم. می خواهم جوانه ام خاک بالای سرم را بشکافد و سر برآورد. می خواهم غنچه های لطیفم را به نشانه ی ورود بهار برافرازم. می خواهم گرمای خورشید را بر رخسارم و موهبت شبنم صبحگاهی را بر گلبرگم احساس کنم!»  

 

 

ادامه مطلب ...

داستان کوتاه - آنگاه که او بخواهد

 

 

آنگاه که او بخواهد 

روزگاری ساعت سازی بود که  کارش تعمیر ساعتها بود. روزی مردی با ساعتی خراب وارد مغازه شد. گفت:« ساعتم خراب شده، فکر می کنید می توانید تعمیرش کنید؟»

  

 

ادامه مطلب ...

داستان کوتاه - گاهی باید نشنید

 گاهی باید نشنید

چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند.

بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چقدر عمیق است به دو قورباغه دیگر گفتند: که دیگر چاره ای نیست شما به زودی خواهید مرد.
 

ادامه مطلب ...